سیامک هروی، سایه نویس شبهای بی صدا
- نویسنده: مدیر سایت
- May 8
- 2 min read

سیامک هروی: سایهنویس شبهای بیصدا
سیامک هروی، نویسندهایست که واژهها در دستانش جان میگیرند، نه بهسان مرکب روی کاغذ، بلکه چون رگهای زندهای که در تنِ یک روایت میتپند. او فرزند خیال است و تربیتشدهی رنج، از سرزمینی آمده که قصههایش در خاک تنیدهاند و خاطراتش در باد نجوا میشوند.در دل شهرهای خاموش و کوچههای خاکستری افغانستان، جایی که هر دیوار حافظهایست و هر پنجره رو به یک قصهی ناتمام، سیامک هروی چشم به جهان گشود. کودکیاش را میان صدای گلوله و نجواهای مادرانه گذراند، اما آنچه در او ریشه دواند، نه تنها اندوه سرزمینش، که شور خلق جهانی تازه بود؛ جهانی که در کلمات میروید.قلمش، نه سلاح، که چراغی شد در شبهای بلند فراموشی. او رمان را نه تنها برای گفتن، که برای زندهکردن نوشت؛ برای آنکه دردها نمانند در سینهها و خاطرهها مدفون نشوند. شخصیتهای داستانهایش، آینههای شکستهی جامعهاند؛ گاه زنانی با صدایی در گلو، گاه مردانی در مرز جنون و تنهایی، و گاه کودکانی که تنها در رویا میخندند.او داستان را به سان حریری میبافد از رنج، رؤیا، و رهایی. سبک نگارشش، آمیزهایست از شعر و شعور، از سادگی زخم و پیچیدگی روان آدمی. هر رمانش، سفریست در تونل تاریک تاریخ، با روزنهای از نور در انتها.سیامک هروی، تنها یک رماننویس نیست؛ او راوی وجدان بیدار نسلیست که نمیخواهد فراموش کند، و نمیتواند خاموش بماند.
در سرزمین آفتابی هرات، جایی که باد از لابهلای دیوارهای گلی واژه میدمد، سیامک هروی چشم به جهان گشود؛ مردی از تبار واژهها، که تقدیرش نه در هیاهوی شمشیر، که در سکوت قلم نوشته شد. او از همان روزهای نخست، دل به واژه سپرد؛ واژههایی که بعدها در قالب رمان، پیکر یافتند و به جان ادبیات معاصر روح دمیدند.سیامک، فرزند درد و درنگ، از خواجهسرمق برخاست و راهی دیار روس شد؛ در جستوجوی زبان، معنا، و شاید گمگشتهای در لابهلای کتابهای ادبیات. اما آنچه در جانش ریشه دوانید، نه فقط دانش زبان روسی، که نگاهی عمیقتر به انسان، جنگ، و بازتاب رنج در کلمه بود.قلمش، آیینهی صیقلی تاریخ معاصر افغانستان شد؛ تاریخی زخمی، پر از سایههای خون و اشتیاق. آثاری چون «مرغ تخمطلایی» و «مردههای عصبانی»، تنها داستان نیستند؛ پژواکیاند از فریادهای بیصدا. در «اشکهای تورنتو در پای درخت انار»، تبعید میگرید، درختها حرف میزنند، و انارها حقیقت را پنهان نمیکنند.اما شاهکارش، آنجا طلوع میکند که در «گرگهای دوندر»، گرگ نه نماد درندگی، که آیینهی جامعه میشود. این رمان، چنان نفسگیر و تیز نوشته شده که نهتنها جایزهی جلال را ربود، که جایگاه او را در قلب ادبیات تثبیت کرد.در «سرزمین جمیله»، زنان روایت میشوند؛ در «گرداب سیاه»، تاریخ میبلعد؛ در «بوی بهی»، رایحهی نوستالژی در هوای ادبیات میپیچد. هر اثرش، لایهایست از روان جمعی ما، از آوار خاطرات و تشنگی معنا.اکنون، سیامک هروی در دوردستِ انگلستان نفس میکشد، اما قلبش هنوز در هرات میتپد. نویسندهای که داستان را نه فقط مینویسد، بلکه میتند؛ تار و پودی از زندگی، زخم، و امید.www.nademghori.com@radiokhaneqah
Comments