محمد نبی واصل کابلی
- نویسنده: مدیر سایت

- May 31
- 4 min read

محمد نبی واصل به سال 1244 ه.ق در ده افغانان كابل چشم به جهان گشود. خط و اصول انشاء و ترسل را از پدر خويش آموخت، و نيز ادبيات كهن زبان فارسي دري و زبان عربي و علوم اسلامي را از محضر ملاّ رحمدل خان مدرّس فراگرفت. استعداد شگرف واصل انگيزه آن شد كه استادش پس از مدت كوتاهي وي را به عنوان محرّر خويش انتخاب كند. حافظه و ذكاوت واصل آن گونه كه از معاصرانش شنيده شده است، اعجاب آور و به پايه نبوغ بوده است.
واصل با وجود اشتغال به كارهاي دفترداري، در شعر و ادب نيز توانايي بي مانندي داشته است، چندان كه در شعر از خواجه بزرگوار حافظ مشتاقانه پيروي مي كند و در اكثر غزلهايش چنان دنباله رو لسان الغيب حافظ است كه اگر شعري از واصل بدون قيد نامش به نشر برسد گاهي خواننده به مشكل خواهد توانست آن را از شعر خواجه تفكيك نمايد.
وي را مي توان يگانه شاعري دانست كه بعد از ساليان مديد، دوباره سبك عراقي را زنده نموده است. واصل در غزل سرايي استاد است و نسبت به همه انواع شعر بيشتر به اين شيوه توجه نموده است. در قصيده و ترجيعات نيز دست كمي از غزل ندارد، اما در مرثيه سرايي چيره دست تر است. قصايد واصل نيز با آن طبع روان و قريحه سرشار و حافظه فوق العاده استثنايي، براي مورخين و محققين در شناخت اشخاص سرشناس و حكمروايان زمانش بسيار ارزنده و سودمند است.
واصل به روز پنجشنبه 20 ماه ثور سال 1271 خورشيدي به اثر مريضي وبا وفات يافت و پيكرش در ده افغانان کابل به خاك سپرده شد."
نمونه شعر واصل کابلی :
آب ديده
آن را كه نقش روي تو مدّ نظر شود
يك در زمانه مايل به نقش دگر شود
مفتون يك نگاه تو گشته است مردمان
چشم تو را كه گفت چنين جلوه گر شود
بر رخ مكش ز زلف شب آهنگ خود نقاب
مپسند روز بختم ازين تيره تر شود
نبود عجب كه شور قيامت شود عيان
آن جا كه سرو قامت او جلوه گر شود
آه دلم كه در دل خارا اثر كند
دردا نشد كه در دل او كارگر شود
شادم ز آب ديده كه بهر نثار دوست
هر لحظه جيب و دامن من پُر گوهر شود
شوخي كه خون مردم عالم، به عشوه ريخت
از قتل من به غمزه چه سان در گذر شود
ياران ز گريه كار به جايي رسيده است
كز جاي اشك خون ز دو چشمم به در شود
اي مردمان ديده نگرييد بيش از اين
پاي فراق دوست مبادا كه تر شود
مشكل كه داغ هجر تو از دل بدر رود
صد لاله گر ز تربت «واصل» به در شود
واصل و تاثیرپذیری از شعرای دیگر :
بیدل
به سودای هوس عمری دراین بازار گردیدم
کنون گرد سرم گردان،که من بسیار گردیدم
واصل
شبی پروانه شمع جمال یار گردیدم
ز جام درد سر،چون نرگسش بیمار گردیدم
کلیم
پیری رسید و موسم طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمل رطل گران گذشت
واصل
آه از جفای چرخ ستمگر که بار ها
بر پادشاه و بنده و پیر و جوان گذشت
ناصر خسرو
آزرده کرد کژدم عقرب جگر مرا
گوئی زبون نیافت زگیتی مگر مرا
واصل
بردند بسکه حرص و طمع در به در مرا
کردند آخر از در عزت به در مرا
خاقانی
دل من پیر تعلیم است و من طفل زباندانش
دم تسلیم سر عشر و سر زانو دبستانش
واصل
چرا حلال مشکل ها نباشد انکه یزدانش
یدالله فوق ایدیهم به قرآن گفت در شانش
مولانا
ای گل ترا اگر چه که رخسار نازک است
رخ بر رخش مدار که آن یار نازک است
آن روح را که عشق حقیقی شعار نیست
نا بوده به که بودن او غیر عار نیست
واصل
در دل قرار نیست کسی را که یار نیست
آری چو یار نیست دلی را قرار نیست
مولانا
در دلم چون غمت ای سرو روان بر خیزد
هم چو سرو این تن من بی دل جان بر خیزد
بر سر کوی تو عقل از سر جان بر خیزد
خوشتر از جان چه بود؟از سر آن بر خیزد
واصل
هر کجا قامت ان سر روان بر خیزد
دل ما رقص کنان از سر جان بر خیزد
مولانا
با آنکه می رسانی ان باده بقا را
بی تو نمی گوارد ،این جام باده ما را
واصل
لب تشنه سر بریدند سلطان کربلا را
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
مولانا
تا نلغزی که ز خون راه پس و پیش تر است
آدمی دزد و زر دزد کنون بیشتر است
واصل
یباز در خاطرم آن شور و محبت شور است
هر که شوریده تر است از دل من با خبر است
حافظ
مژده وصل تو کو کز سر جان بر خیزم
طایر قدسم و از دام جهان بر خیزم
واصل
هر کجا قامت ان سر روان بر خیزد
دل مار رقص کنان از جان بر خیزد
حافظ
ای نسیم سحر آرامگه یا ر کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
واصل
ای فلک شام کجا زینب افگار کجا
ام کلثوم کجا کوچه و بازار کجا
حافظ
بیا که قصر امل سخت سسیت بنیاد است
بیار باده که بنیاد عمر بر باد است
واصل
منم که دولت درویشیم خدا داد است
منم که پیر مغانم به رندی استاد است
حافظ
شراب و عیش نهان چیسست کار بی بنیاد
زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد
واصل
ز جام عشق کشیدیم باده با دل شاد
سبوی عقل شکستیم هر چه بادا باد
حافظ
عشق بازی و جوانی و شراب لعل فام
مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام
واصل
ای غبار خط مشکین ترا ریحان غلام
سرو قدت را صنوبر بنده آزاد نام
حافظ
صبا تو نگهت آن زلف مشکبو داری
ببه یاد گار بمانی که بوی او داری
واصل
شنیده ام سر سودای زلف او داری
دلا بکوش که سودای مشکبو داری
حافظ
دیگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور
گلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور
واصل
سوی نجف ز راه وفا کن عصبا عبور
از ما بگو به شیر خدا تا به کی صبور
حافظ
خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم
به صورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم
واصل
شهید کرب و بلا ای ضیاء چشم و امید
من و به کوی تو مردن ؟ کجاست بخت سعیدم
دیوان واصل کابلی
به اهتمام دکتر عفت مستشار نیا ،چاپ 1385،موسسه انتشاراتی عرفان ،تهران صفحه 19-24


.png)



Comments