Search
شعری از احسان بهشام
- نویسنده: مدیر سایت

- Jun 18
- 1 min read

وقتی که طفل در غم یک نان شد و بمرد
شاعر دچار سکتهء وجدان شد و بمرد
دیدی بهار باغچه ها را تگرگ خورد
آن باغبان به فکر درختان شد و بمرد
لیلی غزل نگفت و حمیرا سکوت کرد
هر مطلعی دوباره به پایان شد و بمرد
از بس چهارپارهء غمگین سرود مرد
خلقی دچار گریه و باران شد و بمرد
آنجا جهان شاعر و اندیشه درد داشت
اندیشه نیز در غم قرآن شد و بمرد
آزاده ها به حزب مخالف رسیده و
تحریف شد رهایی و بی جان شد و بمرد
بی باوری که اصل نخست رهایی است
در بند هر عقیده ای پنهان شد و بمرد
شیطان که اوج غیرت آن روزگار بود
آمد میان کعبه و انسان شد و بمرد
این شعر هم به مقطع تلخی تمام شد
بهشام خسته باز به عصیان شد و بمرد
@khanqah


.png)



Comments