top of page
Search

شعری از الحاج دهزاد


یا هو

من ماندم و این ناله و فریاد و دگر هیچ

از چشم همه یاد من افتاد و دگر هیچ

در محضر من غیر خودم هیچکسی نیست

فانی شده ، هی میروم از یاد و دگر هیچ

ایام جوانی و صباوت به فنا رفت

خم گشت کنون قامت شمشاد و دگر هیچ

دوران کهولت شد و ایام زهیری

فرسودم ازین حالت نا شاد و دگر هیچ

تکرار کجا میشود آن لحظه میسر

کز قید قفس من شوم آزاد و دگر هیچ

افسوس که ناید به سرم باز جوانی

افزون شده این درد تو دهزاد و دگر هیچ

 
 
 

Comments


bottom of page