Search
شعری از بانو مژگان فرامنش
- نویسنده: مدیر سایت

- Oct 17, 2024
- 1 min read

تو بیا که بهار دم کردم
غزلی بیقرار دم کردم
روی دلتنگیِ جهانِ خود
اشک را باربار دم کردم
نَفَسِ آسمان به تنگ آمد
بس که هر دم بخار دم کردم
خواستم از خودم فرار کنم
باز دیدم قرار دم کردم
واژههای تپیده در خوناند
هرچه از هر کنار دم کردم
گیسوانی نشسته در برفم
نیستی، انتظار دم کردم
چایجوشی گذاشتم، اما
چای نه، زهر مار دم کردم
تا بنوشم مرا تمام کند
عشق را بیشمار دم کردم
زندگی را گریستم بیتو
زندگی را قمار دم کردم
مژگان فرامنش


.png)



Comments