top of page
Search

شعری از دکتور محمد ناصر انوش

چه شام بی فروغی پر ز آه و درد تنهایی

غم او شد رفیق و مونس و همدرد تنهایی

نمک درچشم شوریدو قدم از خط برون آورد

عجب زیباست این حال و هوایی سرد تنهایی

چه ساده مینماید سختی سنگ صبور اینجا

سر تعظیم فرود آورد به پیش گرد تنهایی

بهاروباغ و سبزه ، دیده را تاریکتر سازد

قریبی مینماید همدم نامرد تنهایی

شب غربت به سر ناید به این زودی درین وادی

ندارد شرم این داروغه ای شبگرد تنهایی

انوش ! بس کن شکایت، می نزیبد مرد را شکوه

به آب دیده نتوان شست رنگ زرد تنهایی.

هرات

۱۱ ثور ۱۴۰۳

 
 
 

Comments


bottom of page