top of page
Search

شعری از شفیق اوبه تبار، برای زیرک

به شکیب زیرک


شعری از شفیق اوبه تبار


عرض حرمت دارم و آهسته میگویم سخن

یک سلامی در دلست آمیخته با خلق حسن

میفرستم همچو شاگردی سوی استاد گرام

لایق دربار آن زیبا سخن عالی مقام

شعر توفانی شد و بعد از زمانی لاجرم

زین بیابان و سکوت تلخ خود را میکشم

دست میآرم بسوی واژه های گم شده

واژه ها روزیکه وقف آتش و هیزم شده

باز در خاکستر شان شور منصور میدمم

زنده میسازم به هریک خون انگور میدهم

قامتی از سرو می گیرم برای هر یکی

آتش تبریز ریزم در صدای هر یکی

شوکتی از عشق مولانا به آنان میدهم

عشرتی از جام حافظ را به این کان میدهم

از تو باشد انقلابی دیگری در دفترم

یا که تو افراسیابی دیگری در دفترم

گرچه من بحر خموشم عمق من توفان بود

دفتری دارم که نام کوچکش انسان بود

از خم این کوچه های پر غبار روستا

گفته ها دارم که اندر نامه باشد رو نما

میفرستم سوی دوست خود شکیب شعر خو

او به من میگوید از راز نهانش من به او

 
 
 

Comments


bottom of page