top of page
Search

شعری از همت عزیزی

اولین شعر سال ۱۴۰۴


شیر ها از شکار اُفتاده

اسپ ها از قطار افتاده

شور شیرین و شهد ها و شراب

شعر ها از شعار افتاده


روح ما عنقریب فرسایش

جهل ما و اسیر فرمایش

کینه ها در مسیر گرمایش

کله ها از بخار افتاده


دهکده با چراغ سو سو است

سایه ها با غروب هم‌سو است

دشمنم چهار موی گیسو است

دیگ‌ ما از فشار افتاده


گله‌ ها در طویله جا مانده

گاو بیچاره در کُما مانده

چند آدم که کله پا مانده

لاله‌ ها از مزار افتاده


برگ های درخت می‌ریزد

خون شده لخت لخت می‌ریزد

بار ها شد که تخت می‌ریزد

از نفس کشت‌زار اُفتاده


لحظه ها زود می‌رود هیهات

آب از رود می‌رود هیهات

این یکی بود، می‌رود هیهات

ختم عمرم بهار اُفتاده


پیله ام را دوباره می‌بافم

میخزم هی درون تنهایی‌

باز شاید درخت تختی شد

باز شاید دوباره لالایی‌....


گرچه جای خانه، زندان است

رنگ ها باز رنگ می‌گیرند

قاصدک پشت خانه پنهان است

غنچه ها باز زنگ می‌گیرند


رود ها را نهنگ بسیار است

قریه ها را پلنگ بسیار است

پیر کار و کُلنگ بسیار است

....قصه و دنگ و فنگ بسیار است

دیده باشی منار افتاده

همت عزیزی

۲۲/۱/۱۴۰۴


 
 
 

Comments


bottom of page