شعری زیبا از دهزاد
- نویسنده: مدیر سایت

- May 31
- 2 min read

روزی از روز ها منی بیکار
دیدم عکسی به صفحه ی اخبار
گفتم حاشا درین زمانه ی ما
حوریان آمده درین بازار
چشمهایم به سوی شان خیره
چهره ی شان به چشم من چو انار
بر سر و صورت و به قامت شان
دل ز من رفت و حال من افگار
تا که یک دوست آمد و گفتا
چیستت این که زل زدی بسیار
گفتمش این دو حور را بینی
خوب دقت کن اندرین اخبار
گفت ای کور ساده ی بیچار
این که هندوست با بت و زنار
خنده ها کرد بر منی بیدل
نکته ها گفت بهر من بسیار
من خجل گشتم و به او گفتم
کای رفیق اینقدر مده آزار
من که بیتاب و کور و مجنونم
هر چه میبینم اوست همچون یار
در کویری بهار میبینم @ وندران نقش یار میبینم
در خذف شاهوار میبینم
دشت را کوهسار میبینم
خویشتن را نشسته در خانه
بر لب جویبار میبینم
غرق و در کار خویش حیرانم
خواب ها بیشمار میبینم
زین خیالات نا به جا هر دم
خویش را شرمسار میبینم
گاه بر عقل خویش میبالم
خوب و با افتخار میبینم
لیک الحق ز چشمها کور و
عقل را در حصار میبینم
سوی هر چیز تا که مینگرم
خوب و نقش و نگار میبینم
من اگر چوب دار میبینم @ اندران نقش یار میبین
گفت بعدا که خیلی بیکاری
جا فتادی به چار دیواری
خویشتن را به سایه افگندی
نه مرض داری و نه بیماری
گفت کهمک کنم تو را گفتم
آری ای دوست خوب من آری
چون که من را درین زمانه دگر
نیست چون تو رفیق عیاری
من ندارم کسی دگر جز تو
تو نجاتم ده زین گرفتاری
کور و انگار در سیه چاهم
دست ده تا برون شوم باری
من که در این حصار میبینم @ اندران نقش یار میبینم
دل ز کف رفت اندرین منزل
پای همت فرو شد اندر گل
هر چه اندر بساط هوشم بود
برد آن یار خوشنما خوشگل
حالیا مانده ام تک و تنها
با خیالات واهی و باطل
نیست کس تا ز حال خود گویم
باز مانده ز کاروان محمل
مینویسم ز نا امیدی خود
بهر یاران عاقل و باذل
این جهان گشت بهر من زندان
چشمها کور شد درین منزل
سوی قلب نزار میبینم @ اندران نقش یار میبینم
آخرین کار من که بیکاریست
روز در خواب و شب به بیداریست
دوستان عزیز لادرک اند
دل شان سرد و سوی بیزاریست
لابد اندر کهولتم دیگر
جای من هم که چار دیواریست
میشمارم دقایق عمرم
عمر رفتست و قبر حفاریست
گور خود را تیار میبینم @ وندران نقش یار میبینم
عشق تو بی ریاست ای دهزاد
گر چه عمرت فناست ای دهزاد
لیک بر راه خویش ثابت باش
کین جهان بیوفاست ای دهزاد
بهر بخشایش گناهانت
مهربان آن خداست ای دهزاد
در دل تو که حب توحیدست
عشق آن مصطفاست ای دهزاد
لحظه ی گرم خواب خوش بودی
ور نه یاری کجاست ای دهزاد
من که رویای تار میبینم @ اندران نقش یار میبینم


.png)



Comments