top of page
Search

هستی شعر فارسی مرهون سنت عرب جاهلیت، نویسنده آرامش دوستدار


ree

هستی شعرفارسی مرهون سنت عرب جاهلیت است


نویسنده: آرامش دوستدار

اینکه هنر و اندیشه دو بُعد مجزای آدمی اند حاکی از غنای فرهنگی اوست. خطر فقط در این است که هنر یا هنرمندی و خیالِ برانگیخته از آن یا برانگیزندۀ آن را برتر از اندیشه بگیریم، کاری که عرفای ما کرده اند، یا آن را بجای اندیشه بگیریم، کاری که ما در یک سده ونیم گذشته کرده ایم و همچنان ادامه می دهیم. در حالیکه اندیشه و هنر ماهیتاً ربطی بهم ندارند، هرچند هنرمند باورش شود با اثری هنری اش فکر کرده است-بجای آنکه دریابد نه هنر زبان اندیشه است و نه اندیشه آفرینندۀ هنر. در غیر اینصورت هر که هنرمندتر می بود می بایست بهتر می اندیشید و هر که بهتر می اندیشید می بایست هنرمندتر می بود.


اندیشیدن در واقع رفتاری ست پرسنده و جوینده که می تواند در متن سخن اضطرارا ناگفته و نانوشته هم بماند. هنر در واقع تأثر و احساسی‌ست که هربار فقط در پیکرگیری محسوسش هست می شود، در شعر، موسیقی، هنرهای تجسمی...

ایران در سراسر تاریخش، چه پیش از اسلام که میراث مکتوب بسیار کم دارد و چه در دورۀ اسلامی‏اش که انباشته از چنین میراثی‏ست، چیزی که نداشته جنبش فکری و فرهنگی بوده است...

مقایسه کنید موسیقی و هنر ایران را با شعر فارسی اش که هستی اش را غیرمستقیم از سنت عرب پیش از اسلام و پذیرفته شده در اسلام دارد. منظورم شعر کلاسیک در فرهنگ ماست، به استثنای شعر نیما یوشیج در دورۀ معاصر...

فرهنگ ما، خواه دینی خواه نادینی و خواه معجونی از این دو، محتوا و دستاوردی دارد که، چه با پذیرش و چه با رد اتصافهامان به آن، کمترین تغییری در ما به وجود نخواهد آورد، چنانکه تا کنون به وجود نیاورده است. این دستاورد همان می ماند که به ما رسیده و ما را تاکنون ساخته. پیشتر اشاره ای به گنجینه ای از این دستاوردها کردیم. گنجینه ای که بیشترش شعر است و معدودی نیز کتاب به نثر دارد. می توان چند کتاب خوب و بد دیگر به آنها افزود. از خوبها مثلاً اشعار نظامی و دیوان ناصر خسرو را، و از بدها کیمیای سعادت ابوحامد غزالی را. البته هستند آثاری که حاکی از طبع روان شعری شاعرانش هستند، و می توانند اوقات فراغت را پر سازند، اگر جانشینی برای پر کردن این اوقات نداشته باشیم یا نخواهیم. اینگونه آثار مجموعاً سرشتی خنثی دارند...

شعر نمادین حافظ خوشتراش‌ترین سنگ بر گور اندیشۀ روزبه است...

یک شعر توفنده از ناصر خسرو، زارنده از عطار، سینه چاک از مولوی، پندآگین از سعدی و فسونگر از حافظ کافی ست ما افلیجهای فرهنگی را چنان از درون مسدود نماید که دیگر هیچ روزنه و درزی برای رخنۀ اندیشۀ رازی در ذهن ما باز نماند...

حلاج که بردن نامش هوش سر از سر عطار، مولوی، حافظ و بسیاری دیگر می‏رباید، برای ابوریحان بیرونی مردی بوده است "شعبده‏باز که با هرکس روبرو می‏شد موافق اعتقاد او سخن می‏راند و خود را به لطائف‏الحیل به او می‏چسباند. سپس ادعایش این شد که روح القدس در او حلول کرده و خود را خدا دانست(ترجمۀ آثارالباقیه، ص)...


نفرت از اسلام و یا نفرت از عرب؟

به خود آمدن ما در نتیجۀ بدگمان شدن به تاریخ و فرهنگمان تازه دارد در گیرودار آشوبهای اخیر زاده می شود. یعنی هنوز بیجانتر و آسیب پذیر تر از آن است که بتواند با یک فرهنگ کهنسال دست و پنجه نرم کند، چه رسد به آنکه بر آن چیره گردد.

پانویس: تا امروز که بیست و دو سال از نوشتن سطور بالا می گذرد کوچکترین گامی از سوی ایرانیان غرب نشین نیز در تشحیذ آن بدگمانیِ تاریخی-فرهنگی، که من آن زمان بایستی شبحش را به جای طلیعه اش گرفته باشم، برداشته نشده، اما در عوض دهها کاشف نامور و نامجو، چه در داخل و چه در خارج، شب و روز در جوال فرهنگ اسلامی ما فرو رفته اند و هر بار با دستهایی پُر از تازه‌یافته‌ها و دوباره یافته های "ایرانی الاصل" بیرون آمده اند. یا برای آنکه دارایی‌های ایرانی را در برابر "فقر" عرب نهند و با جدا کردن "عرب" از "اسلام" بمنزلۀ حامل از محمول یا پیک از پیام، بتوانند به اصطلاح با یک تیر دو نشان بزنند، یعنی از یکسو از عرب، پیک اسلام، بیزاری جویند و از سوی دیگر به ایرانِ پیام‏پرور و خودِ پیام یا اسلام و یا هر دو عشق بورزند. یا برای آنکه ارزشهای فرهنگ ایرانی را از زیر آوار اسلامی بیرون بکشند، و با سکوت احتیاطی و دوپهلوی خود دربارۀ ارزشهای اسلامی عجین شده در ما، انتقام کودکانه و مخفیانه خود را از اسلام بگیرند. این شیرینکاریهای فکری و پژوهشی جوراجور که سدوپنجاه سال پیش_از زمان تأثیرپذیری ما از غرب_آغاز شده و در سراسر این دورۀ تاریخ نوین ایران تا همین امروز سرگرمی خطرناکی برای ناهشیاریها و خوابنماشدگیهای فرهنگی ما گشته اند و نامشان را می توان "کشف پایان ناپذیر شاهکاری‌های روح ایرانی در تن اسلام" گذاشت، نیروی ذهنی طبعاً اندک ما را همچنان هدر می دهند و بیش از پیش این امکان را از ما می گیرند که روزی بتوانیم زیر بار خردکنندۀ میراث ایرانِ اسلامی، که دستاورد بزرگان فرهنگی ماست، کمر راست کنیم...

نه یونانی و نه مغول، بلکه اسلام خواسته و توانسته است تاریخاً از ما هتک ملیت و در ما جعل ماهیت کند...



 
 
 

Comments


bottom of page